Wednesday

زندگي، زندگيست


يک خرس مخملي خريده ام براي دختري که ندارم
يک عينک براي پدري که چشمهايش ديگر نميبيند
و حالا ميرَوَم براي او که نيست، گل نسرين بچينم
شاد يا غمگين، زندگي، زندگيست
و اگر فردا براي شکار پلنگ به دريا رفتم، تعجّب نکنيد!

Tuesday



کسی چه میداند شاید این جهان جهنم سیاره ی دیگری است ... !



دلم یه لحظه میخواد....
که یکی بپرسه چطوری؟
بگم...خوبم
بغلم کنه و بگه دروغ بسه...چی شده؟؟

Monday

میدونی تا کی زنده ای؟؟؟؟

بعد از اين همه سال، چهرهي ويلان را از ياد نميبرم. در واقع، در طول سي سال گذشته، هميشـه روز اول مـاه کـه حقوق بازنشستگي را دريافت ميکنم، به ياد ويلان ميافتم. ..
ويلان پتي اف، کارمند دبيرخانهي اداره بود. از مال دنيا، جز حقوق اندک کارمندي هيچ عايدي ديگري نداشت. ويلان، اول ماه که حقوق ميگرفت و جيبش پر ميشد، شروع ميکرد به حرف زدن. ...

روز اول ماه و هنگاميکه که از بانک به اداره برميگشت، بهراحتي ميشد برآمدگي جيب سمت چپش را تشخيص داد که تمام حقوقش را در آن چپانده بود.
ويلان از روزي که حقوق ميگرفت تا روز پانزدهم ماه که پولش ته ميکشيد، نيمي از ماه سيگار برگ ميکشيد، نيمـي از مـاه مست بود و سرخوش..
من يازده سال با ويلان همکار بودم. بعدها شنيدم، او سي سال آزگار به همين نحو گذران روزگار کرده است. روز آخر کـه من از اداره منتقل ميشدم، ويلان روي سکوي جلوي دبيرخانه نشسته بود و سيگار برگ ميکشيد. به سراغش رفتم تا از او خداحافظي کنم.
کنارش نشستم و بعد از کلي حرف مفت زدن، عاقبت پرسيدم که چرا سعي نمي کند زندگياش را سر و سامان بدهد تا از اين وضع نجات پيدا کند؟
هيچ وقت يادم نميرود. همين که سوال را پرسيدم، به سمت من برگشت و با چهرهاي متعجب، آن هم تعجبي طبيعي و اصيل پرسيد: کدام وضع؟
بهت زده شدم. همينطور که به او زل زده بودم، بدون اينکه حرکتي کنم، ادامه دادم:
همين زندگي نصف اشرافي، نصف گدايي!
ويلان با شنيدن اين جمله، همانطور که زل زده بود به من، ادامه داد:
تا حالا سيگار برگ اصل کشيدي؟
گفتم: نه !
گفت: تا حالا تاکسي دربست گرفتي؟
گفتم: نه !
گفت: تا حالا به يک کنسرت عالي رفتي؟
گفتم: نه !
گفت: تا حالا غذاي فرانسوي خوردي؟
گفتم: نه !
گفت: تا حالا يه هفته مسکو موندي خوش بگذروني؟
گفتم: نه !
گفت: خاک بر سرت، تا حالا زندگي کردي؟
با درماندگي گفتم: آره،. ... نه،. .. نمي دونم !
ويلان همينطور نگاهم ميکرد. نگاهي تحقيرآميز و سنگين. ..
حالا که خوب نگاهش ميکردم، مردي جذاب بود و سالم. به خودم که آمدم، ويلان جلويم ايستاده بود و تاکسي رسيده بود. ويلان سيگار برگي تعارفم کرد و بعد جملهاي را گفت. جملهاي را گفت که مسير زندگيام را به کلي عوض کرد.
ويلان پرسيد: ميدوني تا کي زندهاي؟
جواب دادم: نه !
ويلان گفت: پس سعي کن دست کم نصف ماه رو زندگي کني

Friday

تولد...




امروز 27 ساله میشم.... چقدر روزا زود میگذره...



Sunday

خوشبختي...



خوشبختي...
اگر خوشبختي را براي يك ساعت مي خواهيد ؛
چرت بزنيد.....
اگر خوشبختي را براي يك روز مي خواهيد؛
به پيك نيك برويد....
اگر خوشبختي را براي يك هفته مي خواهيد ؛
به تعطيلات برويد....
اگر خوشبختي را براي يك ماه مي خواهيد ؛
ازدواج كنيد....
اگر خوشبختي را براي يك سال مي خواهيد ؛
ثروت به ارث ببريد....
اگر خوشبختي را براي يك عمر مي خواهيد؛
ياد بگيريد، كاري را كه انجام مي دهيد ، دوست داشته باشيد....

Friday

حرف دل



سرودي خواهم گفت
به وسعت تمام دريا ها
حرف دل را با تو ميزنم
كه از چراغ تنها نورش را نمي بيني
از صدا تنها صوتش را نمي شنوي
حرف دل را با تو خواهم زد
اي تمام هستي من
كه از بوي مشكت مستم
براي لحظه ايي هم كه شده كنار من بنشين
ياد و خاطر لحظه هاي شاد را بيادم بياور
كه صداقت پاي افزار ستم شده
كه رفاقت صندلي سلطنت شده
تويي كه گرده را هدايت مي كني
تويي كه موج را بر فراز صخره ها با خشونت مي آفريني
صدايم كن كه از صدايت مستم
صدايم كن ، تنها تو صدايم را مي شنوي
خدايا، حرف دل را با تو و تنها با تو مي زنم
تويي كه محرم تمام درد دلهاي خستگانت هستي
نفرين بر نا مرد و نا مردي


Monday

چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟



یک بار دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، ازش پرسید
چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟
دلیلشو نمیدونم اما واقعا”*دوست دارم
تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان کنی پس چطور دوستم داری؟
چطور میتونی بگی عاشقمی؟
من جدا”دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت کنم
ثابت کنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی
باشه.. باشه!!! میگم چون تو خوشگلی،
صدات گرم و خواستنیه،
همیشه بهم اهمیت میدی،
دوست داشتنی هستی،
با ملاحظه هستی،
بخاطر لبخندت،
دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد
متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناکی کرد و به حالت کما رفت
پسر نامه ای رو کنارش گذاشت با این مضمون
عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا که نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟
نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم
گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت کردن هات دوست دارم اما حالا که نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم
گفتم واسه لبخندات، برای حرکاتت عاشقتم
اما حالا نه میتونی بخندی نه حرکت کنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم
اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره
عشق دلیل میخواد؟
نه!معلومه که نه!!
پس من هنوز هم عاشقتم
نظره تو چیه؟

دلگیرم ...




دلگیرم ...

خدایا زلزله ای صاعقه ای چیزی بفرست در جا سنگ شیم...با این عذاب تدریجی دادنت، داری عقده ای بازی در میاریا
 

گفته باشم.

Sunday

حقیقت همیشه تلخه


حقیقت همیشه تلخه
 
یه روزی میری از اینجا
 
من می مونم و یه فریاد
 
زیر بارون تک و تنها
 
خوب می دونم که دل تو
 
بی قرار دل ما نیس
 
واسه این دلِ شکسته
تو دلت یه ذره جا نیس
 
دیگه دلواپس ُگلها
 
نمی شینی تا بهار شه
 
دیگه تو دلت نمی خواد
 
دل من یه بی قرار شه
 
منو جای زاری هر شب
 
توی قاب خیس گریه
 
بی تو این عاشق خسته
 
نداره حتی یه سایه
 
خوب می دونم دیگه نیستم
 
واسه تو مثل قدیما
دارم از غمت می سوزم
 
توی این غربت و سرما
 
حقیقت همیشه تلخه
 
تو دیگه منو نمی خوای
 
یه روزی میری از اینجا
 
دیگه پیش من نمی یای

مترسک ها ادعاي آدم بودن ندارن

از همان روزي که دست حضرت قابيل 
گشت آلوده به خون حضرت هابيل 
از همان روزي که فرزندان آدم 
زهر تلخ دشمني در خون شان جوشيد 
آدميت...... مرده بود 
گرچه آدم زنده بود
 
از همان روزي که يوسف را برادرها به چاه انداختند 
از همان روزي که با شلاق و خون ديوار چين را ساختند 
آدميت مرده بود 
بعد دنيا هي پر از آدم شد و اين آسياب 
گشت و گشت 
قرنها از مرگ آدم هم گذشت 
اي دريغ 
آدميت برنگشت ....

قرن ما 
روزگار مرگ انسانيت است 
سينه دنيا ز خوبي ها تهي است 
صحبت از آزادگي پاکي مروت ابلهي است 
صحبت از موسي و عيسي و محمد نابجاست 
قرن موسي چمبه هاست 
روزگار مرگ انسانيت است ...
من که از پژمردن يک شاخه گل 
از نگاه ساکت يک کودک بيمار 
از فغان يک قناري در قفس 
از غم يک مرد در زنجير حتي قاتلي بر دار 
اشک در چشمان و بغضم در گلوست 
وندرين ايام زهرم در پياله زهر مارم در سبوست 
مرگ او را از کجا باور کنم ...
صحبت از پژمردن يک برگ نيست 
واي جنگل را بيابان ميکنند 
دست خون آلود را در پيش چشم خلق پنهان ميکنند 
هيچ حيواني به حيواني نمي دارد روا 
آنچه اين نامردمان با جان انسان ميکنند ...
صحبت از پژمردن يک برگ نيست 
فرض کن مرگ قناري در قفس هم مرگ نيست 
فرض کن يک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست 
فرض کن جنگل بيابان بود از روز نخست 

در کويري سوت و کور 
در ميان مردمي با اين مصيبت ها صبور 
صحبت از مرگ محبت مرگ عشق 
گفتگو از مرگ انسانيت است
(
استاد فريدون مشيري)